هوای بارانی

منوي اصلي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات

ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 24
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 26
بازدید ماه : 32
بازدید کل : 50303
تعداد مطالب : 72
تعداد نظرات : 13
تعداد آنلاین : 1



Alternative content



رویا

 

کدام پل

در کجای جهان

شکسته است

که هیچکس به خانه اش نمی رسد ؟؟؟

 

امروز برای عاشقی دیر است

فردا که از راه رسید ترا می بوسم

همین که فردا که از راه رسید

و کودکان اول صبح به خیابان ریختند

و پرندگان دوباره بر شاخه ها نشستند

من از لابلای دفترچه های قدیمی

شعری تازه ای پیدا خواهم کرد

و برای تو خواهم خواند

و دوباره عاشقت خواهم بود
هی فلانی

 

زندگی شاید همین باشد
یک فریب ساده و کوچک
آن هم از دست عزیزی که زندگی را
جز برای او و جز با او نمی خواهی ....

 

دل به رويا بسپار


 

 
تو چرا مي گويي

 
ناي اين يك قدمت ديگر نيست



 

 
شب يلداي غمش در گذر است

 
دل من چشم براه است

 
روح من منتظر است

 

 توبراي سينه ساحل من يك موجي



 

 
تو سراسر پاكي


 


 


 


 

 
غرق زيبايي مواج نگاهت گردد


 

 


 

 
آخر اي حاصل عمر دل من


 


 


 


 

 
ورنه در اين شبها

 
عطش خلوت فرسوده هر مردابي


 


 


 


 


 

 
خيس آغوش نگاه خود كن


 


 


شوريده

تا ابد .............. .
آه درياي نگاه تو براي دل من
به نگاهي
پلك خشكيده اين ساحل غمگين مرا
دل به حرفم بسپار
چشم پاكيزه اميد تو را مي بندد
پاي احساس تو را مي بلعد
پس بزن پرده تاريكي را
بي جهت گرد تن هرزه مرداب چرا ميگردي؟
توكه خود دريايي
دل به مرداب مبند
تا كه اين ديده فرو بسته زغير
جنبشي در دلم اغاز شود
تابه هر تاب و تبت
روزگاريست كه آغوش به روي تپشت گستردم
پاي در راه بنه
عشق در يك قدمي است

نويسنده: مجتبی(جمشید) تاريخ: 21 دی 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

کمکم کن

برای خواب معصومانه عشق/کمک کن بستری از گل بسازیم/برای کوچ شب هنگام وحشت/کمک کن با تن هم پل بسازیم/کمک کن سایه بونی از ترانه/برای خواب ابریشم بسازیم/کمک کن با کلام عاشقانه/برای زخم شب مرحم بسازیم

می دونی خوشگل من دوست دارم

 

همیشه عکس تورو روی قلبم میزارم

می دونی فقط تو رو دارم روی زمین

اینم نشونش بیا اسمتو تو روی سینه ام ببین

می دونی عشق منی همیشه تو قلب منی

می دونم دوستم نداری اشک منو در میاری

نويسنده: مجتبی(جمشید) تاريخ: 19 دی 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

اسمون ابی

هرکسی دوست داره آسمون و یه رنگی ببینه ولی به نظر من بهترین رنگ همینه

آبی

آسمون ی بدونه حتی یه تیکه ابر

ولی خوب گاهی آسمون ابریم لازمه

من از اونجایی که به آسمون علاقه ویژه ای دارم واسه همین اسم وبلاگمو گذاشتم آسمان

البته به اینم اعتقاد دارم که آسمان همیشه ابری نیست

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

شدم آن عاشق دیوانه که بودم

در نهان خانه جانم گل یاد تو درخشید

باغ صد خاطره خندید،

                            عطر صد خاطره پیچید:

یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم

پر گشودیم و در آن خلوت دل خواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

من همه محو تماشای نگاهت

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشه ماه فرو ریخته در آب

شاخه ها دست برآورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ.

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری دوم www.pichak.net كليك كنيد

 

نويسنده: مجتبی(جمشید) تاريخ: 17 دی 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

بعضی وقتا

بعضی وقت ها میبینی وا موندی

هیچ کس حرف دلتو نمی فهمه

 هیچ کس نمی فهمه تو چی میگی

هیچ کس احساس نمی کنه حست رو

حس میکنی بین این همه هم زبون انگار داری

 به یه زبون دیگه حرف میزنی

همه باهات آشنان اما تو با همشون غریبه ای

توی خونه ی خودت هم غریبی ، توی یه جمع بزرگ هم تنهایی

اون موقع حس اینکه یه نفر حرف هات رو بفهمه،

 اینکه یه نفر باشه که حرف هات رو باور کنه،

 می شه بزرگ ترین " بهترین حس خوب" زندگی

وقتی حس میکنی تنهایی،

  فکر کن یه نفر هست که به یادته،

 یه نفری که بین همه دنیا داره به تو فکر میکنه،

 واسه تو نگرانه،

 بیشتر از هر کسی دلش می خواد تو شاد باشی،

 راحت باشی.

حرف دلتو می فهمه،

 می دونه که چه حسی داری،

 حتی اگه نشون هم ندی از درونت باخبره،

 حرف هایی که تو کلمه ها نمی تونی جاشون کنی رو تا آخرش می دونه

 از غم هات باخبره،

 می دونه چی کشیدی،

 میفهمه غمت باهات چه کارا که نکرده

می دونه اون نگاهت،

 اون لبخندت،

 یعنی چی

با شادی هات شاد میشه،

وقتی که غم داری اونم غمگین میشه،

 همیشه خوب تورو می خواد

یکی هست که هیچ وقت نمیگذاره تنها باشی،

 هیچ وقت تنهات نمیگذاره،

 نه ترکت می کنه،

 نه دلت رو میشکنه،

 نه ازت دل میکنه،

 نه فراموشت می کنه،

 هر وقت که بخوای پیشته،

  وقت هایی که نمی خوای هم یواشکی هواتو داره

یکی که فقط تو و خوبیهات براش مهم هستین،

 تو رو فقط واسه خودت می خواد ،

فقط و فقط واسه خودت...

یکی که عشقش  هیچ وقت تمومی نداره...

 هیچ مرزی نمیشناسه...

نه زمان میشناسه نه مکان...

فکر کن که یه همچین کسی باشه،

 اون وقت دیگه حس تنهایی معنی نمی ده ،

 حس ناراحتی ، ناتوانی...

فکر کن یه همچین کسی باشه...

فکر کن حالا اون کس منم که می خوام تا آخرعمر

باهات باشم و هستم...

دوست دارم نفسم...

 هرکس به طریقی دل مامیشکند

 

چه دروغه...

           چه دروغه مهربونی        

                                 آخرش تنها میمونی

                                                 چشم من چه بی فروغی            

                                                                                ای پری توهم دروغی...

 

 

                         بیگانه جدادوست جدامی شکند

                                            بیگانه اگرمی شکند حرفی نیست

                                                                     ازدوست بپرسیدکه چرامیشکند

برای از تونوشتن بهانه لازم نیست اگرسرودتوباشی ترانه لازم نیست 

 

برای رویش شادی،زیبایی تازه     اگر بهار توباشی جوانه لازم نیست

تو زیبای دریایی امید اقیانوس برای گرفتن جانت از من شکارچی صحرا لازم نیست

به چشمانت بگو ببارند که ابری ترین آسمان از آن توست 

تا همه بفهمند برای رفع تشنگی رودخانه لازم نیست

روزها یکی پس از دیگری می گذرد

 

و شب ها به روز می رسند

 

قلبم هنوز می زند

هنوز نفس می کشم

دنیا در گردش است

 

هنوز گذشته ام و تک تک لحظه هایش در یادم هست

بدون هیچ فراموشی ای

تو این دنیا موندم با کلی غم دوری

هنوز اطرافم را می بینم

 

نفس می کشم فقط به عشق بهترینم

روزهای بدون تو بودن رو می گذرونم

با چه امیدی نمی دونم

نويسنده: مجتبی(جمشید) تاريخ: 14 دی 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

شروع هر پایان

به پايان رسيديم اما نكرديم آغاز

فرو ريخت پرها نكرديم پرواز

ببخشاي اي روشن عشق بر ما ببخشاي

ببخشاي اگر صبح را ما به مهماني كوچه دعوت نكرديم

ببخشاي اگر روي پيراهن ما نشان عبور سحر نيست

ببخشاي ما را اگر از  حضور فلق روي  فرق صنوبر خبر نيست

نسيمي گياه سحرگاه را در كمندي فكنده است و تا دشت بيداريش مي كشاند

و ما كمتر از آن نسيميم

در آنسوي ديوار بيميم

ببخشاي اي روشن عشق ... بر ما ببخشاي

به پايان رسيديم اما ... نكرديم آغاز

فرو ريخت پرها ... نكرديم پرواز

سلسله ی  موی دوست حلقه ی دام بلاست

هرکه در این حلقه نیست،فارغ ازین ماجراست

گر بزنندم به تیغ در نظرش بی دریغ

دیدن او یک نظر صد چو منش خون بهاست

گربرود جان ما در طلب وصل دوست

حیف نباشد که دوست دوست تر از جان ماست

مایه ی پرهیزگار،قوت صبر است وعقل

عقل گرفتار عشق،صبر زبون هواست

دلشده ی پای بند،گردن و جان در کمند

زهره ی گفتار نه،کاین چه سبب وان چراست؟

مالک ملک وجود،حاکم رد وقبول

هر چه کند جور نیست،ور تو بنالی جفاست

گربنوازی به لطف،ور بگذاری به قهر

حکم تو بر من روان،زجر تو بر من رواست

سعدی از اخلاق دوست هر چه بر آید نکوست

گو همه دشنام گو،کز لب شیرین دعاست

نويسنده: مجتبی(جمشید) تاريخ: 13 دی 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

دل تنگیب

 

 

وقتی دلتنگ شدی به یاد بیار کسی رو که خیلی دوست داره. .وقتی ناامید شدی به یاد بیار کسی رو که تنها امیدش تویی. وقتی پر از سکوت شدی به یاد بیار کسی رو که به صدات محتاجه. وقتی دلت خواست از غصه بشکنه به یاد بیار کسی رو که توی دلت یه کلبه ساخته. وقتی چشمات تهی از تصویر شد به یاد بیار کسی رو که حتی توی عکسش بهت لبخند میزنه. وقتی به انگشتات نگاه کردی به یاد بیار کسی رو که دستای ظریفش لای انگشتات گم میشد. وقتی شونه هات خسته شد به یاد بیار کسی رو که هق هق گریش اونها رو می لرزوند

امشب هم برای تو خواهم نوشت

شبی در سکوت تنهایی خودم

شبی پر از ستاره های عاشق

شبی با نور قرص ماه

می نویسم از تو برای تو

چون دل بهانه را در خود می بیند

چون دستانم گرمی دستانت رامی خواهد

چون چشمانم دیدن نوری را می خواهد که

فقط درچشمان توآن را پیدا

خواهد کرد

امشب باز خواهم رفت به جایی

به دنیایی که در تنهایی خودم آن را ساختم

دنیای که در تنهایی به سراغش می روم نه در تنهایی

من همیشه می روم

و من تو را در این دنیای خودم آورده ام و جای دادم

 این دنیايه کوچک من شاید عجیب باشد

چيز های را در آن قرار داده ام 

چيز هايی را کنار گذاشتم

که در اين دنيای بزرگ اين طور نيست

در دنیای کوچک خود هوس را کنار گذاشتم

نفرت و نا امیدی را راه نداده ام

در آنجا همه چیز شکل انتظار دارد

عشق را سر دروازه آن نوشتم.

پایه های دوست داشتن را آنفدر محکم زدم

که به هیچ عنوان از بین

نخواهد رفت

دستمال کاغذی به اشک گفت:
قطره قطره ات طلاست
یک کم از طلای خود حراج می کنی؟
عاشقم
با من ازدواج می کنی؟
اشک گفت :
ازدواج اشک و دستمال کاغذی؟
تو چقدر ساده ای
خوش خیال کاغذی!
توی ازدواج ما
تو مچاله می شوی و تکه ای زباله می شوی
پس برو و بی خیال باش
عاشقی کجاست!
دستمال کاغذی دلش شکست
گوشه ای کنار جعبه اش نشست
گریه کردو گریه کرد و گریه کرد
در تن سفید و نازکش دوید
خون درد
آخرش , دستمال کاغذی مچاله شد
مثل تکه ای زباله شد
او ولی شبیه دیگران نشد
چرک و زشت مثل این و آن نشد
رفت اگر چه توی سطل آشغال
پاک بود و عاشق و زلال
او......

با تمام دستمال های کاغذی
فرق داشت
چون که در میان قلب خود
دانه های اشک داشت...

 

كسي كه غصه مي خورد٬

كسي است كه عشق دارد به آن چه كه هست؛

و چون ندارد غصه مي خورد.

كسي كه غم دارد٬

كسي است كه عشق دارد به آن چه كه نيست؛

و چون آن ندارد غم مي خورد.

 

زندگي يک آرزوي دور نيست
زندگي يک جست و جوي کور نيست

 


زيستن در پيله پروانه چيست؟
زندگي کن ؛ زندگي افسانه نيست


گوش کن ! دريا صدايت ميزند
هرچه ناپيدا صدايت ميزند


جنگل خاموش ميداند تو را
با صدايي سبز ميخواند تو را


زير باران آتشي در جان توست
قمري تنها پي دستان توست


پيله پروانه از دنيا جداست
زندگي يک مقصد بي انتهاست


هيچ جايي انتهاي راه نيست
اين تمامش ماجراي زندگيست ...


آرزو کنید که رنج بیش از حد مهربان بودن را تجربه کنید .

آرزو کنید زخم خورده فهم خود از عشق باشید و خون شما به رغبت و شادی بر خاک ریزد

آرزو کنید سپیده دم برخیزید و بالهای قلبتان را بگشایید

و سپاس گویید که یک روز دیگر از حیات عشق به شما عطا شده است .

آرزو کنید که هنگام ظهر بیارامید و به وجد و هیجان عشق بیاندیشید

آرزو کنید که شب هنگام با دلی حق شناس و پر سپاس به خانه باز آیید

و به خواب روید با دعایی در دل برای معشوق و آوازی بر لب در ستایش او

بسم الله الرحمن الرحیم         هست کلید گنج حکیم

 هست کن نیست کن کائنات            اول آخر وتمام صفات

مبدع هر چشمه که جودیش هست         مخترع هر چه وجودیش است

پیش وجود همه آینده گان         بیش بقای همه پاینده گان

قافله سالار جهان عدم         مرسله پیوند گلوی قلم

نخل زبان رطب نوش داد          دور دهان را صرف گوش داد

اول و آخر به تمام سخن         نام خدای است بر او یاد کن

نويسنده: مجتبی(جمشید) تاريخ: 13 دی 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

رفتی ولی

رفتي ...
رفتي و كفش هاي دلت را نهيب زدي  ،
كه خيال آمدن هم به سرشان نزند ...
رفتي تا هميشه ي اين روزهاي خاكستري ،
گوشه اي از دلم ،
محض لحظه اي دوباره داشتنت،
هي التماس شود و تو اما ...

 اصلا ً اما ندارد ديگر ، دارد ؟!!!

حالا هم هي وقت و بي وقت ،
توي خواب هاي من سرك مي كشي كه چه ؟!!!
كه بگويي " فعل " ها مقصرند ؛
صرف فعل " رفتن " مرا هم رفتني مي كند  ؟!!!

نه !!!
نه عزيز ِ اين دل ِ بي قرار ،
نه نامهربان ِ ناماندگار ،
نه ...

من نرفتم .
او نرفت .
آنها هم ...

همه ي صرف هاي فعل " رفتن "
براي من دوم شخص مفردند ...

رفتي
رفتي
رفتي

.
.
.

همين !!!

 

ديگر به خوابم هم نيا .

???????????????????????????????????????

می خواهم برایت از دلتنگی هایم بگویم

دلتنگی هایی که به رنگ توست

برای توست

دلتنگی هایی که مدام به سر من دیوانه می زنند

دلتنگی هایی که شاید کسی آنها را نمی شناسد

هیچ کس خبری از دلتنگی های این دل دیوانه ندارد

ای تمام دلتنگی ورویا و خواب وخیالم

می خواهم فقط تو

فقط تو، دلتنگی هایم را بدانی و بشناسی

چون برای توست

دلتنگی من از دوست داشتن ها ست

از جنس شقایق و به رنگ عاطفه هاست

از باران و تگرگ

از دل یک عــاشــــ ق

می دانم که تنها تویی که دلتنگی ام را می فهمی

چون توهم روزی از این دلتنگی دم می زدی

روزی تو هم مثل من دیوانه بودی

من از نوع لیلی و تو مجنون

خدا کند طعم خوش دیوانگی

و طعم بد دلتنگی از یادت نرفته باشد

یا اگر هم رفت

خدا کند درد دیوانگی و دلتنگی

حتی ذره ای در وجود مهربانت باشد

تا شاید فقط تو بدانی

بدانی که دلتنگی
هایم برای توست که دیوانه

 روزهای تکراری ، گذشت آن لحظه های بیقراری
گذشت آن شبهای پر از گریه و زاری
کمی دلم آرامتر شده
فراموشت نکرده ام ، مدتی قلبم از غمها رها شده
شب های تیره و تار من
مدتی بیش نیست که میگذرد از آن روز پر از غم
به یاد می آورم حرفهایت را
باز هم گذشته ها میسوزاند این دل تنهایم را

ام کرده...

نويسنده: مجتبی(جمشید) تاريخ: 13 دی 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

انتظار

دلم برات تنگ شده...اما من میتونم این دوری رو تحمل كنم...

  به فاصله ها فكر نمیكنم میدونی چرا؟؟

  آخه... جای نگاهت رو نگاهم مونده.....

 هنوز عطر دستات رو از دستام میتونم استشمام كنم....

 رد احساست روی دلم جا مونده ...

 میتونم تپشهای قلبت رو بشمارم...........

 چشمای بیقرارت هنوزم

 دارن باهام حرف میزنن.......

 حالا چطور بگم تنهام؟؟چطور بگم تو نیستی؟؟

چطور بگم با من نیستی؟؟

 آره!خودت میدونی....

میدونی كه همیشه با منی....میدونی كه تو،توی

 لحظه لحظه های من جاری هستی....آخه...

 تو،توی قلب منی...آره!توو قلب من....

 برای همینه كه همیشه با منی...

برای همینه كه حتی یه لحظه

 هم ازم دور نیستی...برای همینه كه میتونم دوریت رو تحمل

  كنم...آخه هر وقت دلم برات تنگ میشه...

 هر وقت حس میكنم دیگه طاقت ندارم....

دیگه نمیتونم تحمل كنم...

دستامو میذارم رو صورتم و یه نفس عمیق میكشم....

دستامو كه بو میكنم مست میشم...مست از عطر ت.

 صدای مهربونت رو میشنوم ...

و آخر همهء اینها...به یه چیز میرسم.....به عشق و به تو

....آره...به تو....اونوقت دلتنگیم بر طرف میشه...

اونوقت تو رو نزدیكتر از همیشه حس میكنم....

 اونوقت دیگه تنها نیستم حالا من این تنهایی

رو خیلی خیلی دوسش دارم..

 به این تنهایی دل بستم...

 حالا میدونم كه این تنهایی خالی نیست...پر از یاد عشقه

نويسنده: مجتبی(جمشید) تاريخ: 12 دی 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

بدانید

 

اگر می بینی عاشق تو هستم ، دیوانه تو هستم ، و تمام فکر و زندگی من تو شده ای
به خدا بدان که این دست خودم نیست!

اگر میبینی چشمانم در بیشتر لحظه ها خیس است و دستانم سرد است و اگر میبینی همه لحظه های دور از تو بودن اینهمه سخت و پر از غم و غصه است بدان که این دست خودم نیست!

دست خودم نیست که همه لحظه ها تو را در جلو چشمانم میبینم و به یاد تو می باشم.

دست خودم نیست که دوست دارم همیشه در کنارت باشم ، دستانت را بگیرم ، بر
لبانت بوسه بزنم و تو را در آغوش خودم بگیرم!

به خدا دست خودم نیست که هر شب به آسمان نگاه می اندازم و ستاره ای درخشان را میبینم و به یاد تو می افتم!

دست خودم نیست که هر سحرگاه به انتظارت مینشینم تا در آسمان دلم طلوعی دوباره داشته باشی


آهسته شب از كنار ديوار گذشت

آهسته كه انگار نه انگار گذشت

يكباره هچوم خاطراتي وحشي

آن لحضه ميان خواب وبيدار گذشت

آن لحضه كه با خنده سلامم كردي

آن لحضه كه، آه، كارم از كار گذشت

گفتم بروم قيد تورا هم بزنم

يك فعل هزار باره تكرار-گذشت-

***




من ماندم و قلبي كه فرو ريخته بود

بي معرفت از كنار ديوار گذشت

من ماندم و يك اتاق خالي، يك عكس

من ماندم و يك پاكت سيگار، گذشت

***

آه... تا كي از آن قصه بنالي ، تا كي؟

هي احمق بي شعور بي عار! گذشت

نگذار غزل به بيت آخر برسد

دست از سر اين قافيه بردار، گذشت

حافظ سر كيف است بيا فال بگير

شايد غم و تشويش شب تار گذشت

شايد كه يهو دايره ي قسمت ما

چرخي زد و از نقطه ي پرگار گذشت

***

اما غزلم بدون نام است هنوز

به كوري چشم عشق بگذار: گذشت

و و من

 

 

 

دلتنگی های آدمی را باد ترانه ای می خواند؛

 

رویاهایش را آسمان پرستاره نادیده می گیرد؛

و هر دانه ی برفی به اشکی نریخته می ماند...

سکوت سرشار از سخنان ناگفته است؛

از حرکات ناکرده،

اعتراف به عشق های نهان،

و شگفتی های بر زبان نیامده...

در این سکوت حقیقت ما نهفته است؛

حقیقت تو و من...

برای تو و خویش چشمانی آرزو می کنم،

که چراغ ها و نشانه ها را در ظلماتمان ببیند؛

گوشی که صداها و شناسه ها را در بیهوشی مان بشنود؛

برای تو و خویش

روحی که این همه را در خود گیرد و بپذیرد؛

و زبانی که در صداقت خود،

ما را از خاموشی خویش بیرون کشد،

و بگذارد از آن چیزها که در بندمان کشیده است سخن بگوییم...

 

عاشقی جرم قشنگیست به انکارش مکوهش


ادامه مطلب
نويسنده: مجتبی(جمشید) تاريخ: 10 دی 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

زندگی

زندگي با همه وسعت خويش محفل ساكت غم خوردن نيست

 

حاصلش تن به قضا دادن و افسردن نيست

اضطراب وهوس ديدن وناديدن نيست

زندگي خوردن و خوابيدن نيست

زندگي جنبش جاري شدن است

زندگي كوشش وراهي شدن است

ازتماشگه آغاز تا به جايي كه خدا ميداند

زندگي چون گل سرخي است پراز خاروپرازبرگ پراز عطرلطيف

يادمان باشد اگر گلي چيديم،عطروبرگ وگل و خار همه همسايه ديوار به ديوارهمن

خداحافظ ای خونه ی خالیه من

خداحافظ ای عشق پوشالیه من

خداحافظ ای گردو خاک نشسته

خداحافظ ای شیشه های شکسته

خداحافظ ای خاطرات پرازدرد

خداحافظ ای لحظه های غمو سرد

منو لحظه هاو منو غصه ها

منو پاکی قلب بی انتها

منوسالها دوری از آسمون

منو عشق گمگشته ی بی نشون

منو حرف هایی که ماندند غریب

منو انتظارو منو انتظار

منو قلب پاخورده ی بی قرار

برای یه بارم شده روزگار

بیاو واسه این دلم بد نیار

بیایو شکست منو خط بزن

برای یه بارم بشو ماله من

کجایی هوای پراز دل خوشی

کجایی شب خالی از خود کشی

کجایی تو ای لحظه های بهار

کجایی تو ای روی خوش روزگار؟؟؟؟

نويسنده: مجتبی(جمشید) تاريخ: 9 دی 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

تا آنجا

آدمها دور مي شوند دور و دور تر تا آنجا كه محومي شوند

وخاطره هاي بي رنگ و بي رنگتر تا آنجا كه رنگ خواب مي شوند

وزندگي  ساكت و ساكت تر تاآنجا كه به مرگ مي رسد

 

 

برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی،
از جمله دوستان بد و ناپایدار،
برخی نادوست، و برخی دوستدار
که دست کم یکی در میانشان
بی تردید مورد اعتمادت باشد.

و چون زندگی بدین گونه است،
برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی،
نه کم و نه زیاد، درست به اندازه،
تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهد،
که دست کم یکی از آنها اعتراضش به حق باشد،
تا که زیاده به خودت غرّه نشوی.

و نیز آرزومندم مفیدِ فایده باشی
نه خیلی غیرضروری،
تا در لحظات سخت
وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است
همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سرِ پا نگهدارد.
همچنین، برایت آرزومندم صبور باشی

نه با کسانی که اشتباهات کوچک میکنند
چون این کارِ ساده ای است،
بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر میکنند
و با کاربردِ درست صبوری ات برای دیگران نمونه شوی.

و امیدوارم اگر جوان  هستی
خیلی به تعجیل، رسیده نشوی
و اگر رسیده ای، به جوان نمائی اصرار نورزی
و اگر پیری، تسلیم ناامیدی نشوی
چرا که هر سنّی خوشی و ناخوشی خودش را دارد
و لازم است بگذاریم در ما جریان یابند.

امیدوارم سگی را نوازش کنی
به پرنده ای دانه بدهی، و به آواز یک سَهره گوش کنی
وقتی که آوای سحرگاهیش را سر می دهد.
چرا که به این طریق
احساس زیبائی خواهی یافت، به رایگان.

امیدوارم که دانه ای هم بر خاک بفشانی
هرچند خُرد بوده باشد
و با روئیدنش همراه شوی
تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد.

بعلاوه، آرزومندم پول داشته باشی
زیرا در عمل به آن نیازمندی
و برای اینکه سالی یک بار
پولت را جلو رویت بگذاری و بگوئی: این مالِ من است.
فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان اربابِ دیگری است!

و در پایان، اگر مرد باشی، آرزومندم زن خوبی داشته باشی
و اگر زنی، شوهر خوبی داشته باشی
که اگر فردا خسته باشید، یا پس فردا شادمان
باز هم از عشق حرف برانید تا از نو بیاغازید.
اگر همه ی اینها که گفتم فراهم شد
دیگر چیزی ندارم برابت آرزو کنم

اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی،
و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد،
و اگر اینگونه نیست، تنهائیت کوتاه باشد،
و پس از تنهائیت، نفرت از کسی نیابی.
آرزومندم که اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد،
بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کني.

 

گرچه زياد نميديدمش ولي جاي خاليش تو دلم خاليه ،اين چند وقته خيره بودم به قاب عكسش ،خاله ميگفت قاب عكسش با آدم حرف ميزنه راست ميگفت،و ديگه كسي نيست كه از قانون ونظم بگه

اين چندمين عاشورايي بودكه يك عزيز از ميان ما ميرفت و وحشت من از عاشوراهاي ديگر

چند وقته كه حوصله هيچ كس و هيچ چيز رو ندارم ومحدود شدم به آدماي اطرافم اگه بدخلقم بذارين به پاي نداشتن يك عزيز.

هروقت دلم ميگره ناخداگاه اين موزيك سعيد شهروز رو تكرار ميكنم:

دلم گرفته آسمون از خودتم خسته ترم تو روزگار بي كسي عمريه دربه درم

آهاي زمين نچرخ شايد آروم بگيره يك آدم شكسته تر


ادامه مطلب
نويسنده: مجتبی(جمشید) تاريخ: 9 دی 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

این هم از ما

نام :عاشق

 

نام خانوادگی:عاشق پیشه مجنون

نام پدر: کوه رنج

نام مادر :آخر عشق

کلاس:نیت

تاریخ تولد :رسیدن موج به آخر زمان

نويسنده: مجتبی(جمشید) تاريخ: 9 دی 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

نمی خوام بمیرم

نمي خواهم بمير م

باكه بايد گفت؟ كجا بايد سخن سرداد؟ در زير كدامين آسمان. زيركدامين كوه

كه در ذرات هستي ره برد طوفان اين اندوه

كه از افلاك عالم بگذرد پژواك اين فرياد. كجا بايد سخن سرداد؟

فضا خاموش، درگاه خدا دور است

زمين كر، آسمان كور است

نمي خواهم بميرم. با که باید گفت؟...

به گلبرگ هر بــاغ دیدم تو بـودی

                       در آواز مرغـــــــــان شنیـــدم تــــــو بودی

                                به هر سو که رفتم نشـــان از تو دیــــدم

           شگفتا به هر جا رسیدم تو بودی

 

         کتابی که خوندم به نـام تو خوندم

                      به هر سطـــــر سطرش چو دیدم تو بودی

                             به خــــــــاک مذلت به شوق تـــــو مونـدم

          چو بر بــام عزت پریدم تـــــــو بودی

 

        چــو آهوی بی مادری در بیابـــــان

                     به دنبــــال مـــــــــــادر دویدم تــــــــو بودی

                              بــــه غیـــــر از تــــــو بـر کس امیدی ندارم

          امیدم تو بودی پناهـــــم تـــو بودی

نويسنده: مجتبی(جمشید) تاريخ: 8 دی 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ
سلام جمشید هستم خاکی ترین فردفردکره خاکی امیدوارم لذت ببرین

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to barany.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com