هوای بارانی

منوي اصلي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات

ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 36
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 38
بازدید ماه : 44
بازدید کل : 50315
تعداد مطالب : 72
تعداد نظرات : 13
تعداد آنلاین : 1



Alternative content



سقوط؟...

من و ته سیگار و پنجره نیمه باز


ماند ه ایم که کدام یک برای سقوط مناسب تریم؟

به دنبال کسی در این خیابانها نمی گردم


فقط این قدر می دانم که دراین شهر ولگردم

آپلود

نويسنده: مجتبی(جمشید) تاريخ: پنج شنبه 25 اسفند 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

اه من...

آخر کاره...

سرم رو به عقب، عقبه عقب خم میکنم... انقدر عقب که پوست گلوم صافه صاف میشه.............................. یه آهــــــــــــــــ با صدای بلند و بعد خودم رو خالی میکنم... خالیه خالی...

تنم سرد و بی حسه و عرق سرد نشسته روی تمام تنم... رون هام از شدت ضعف میلرزن...

از آرنج تا نوک انگشتای دست و از زانو تا نوک انگشتای پاهام خواب رفته...

از روش بلند میشم و کنارش دراز میکشم... نگاش میکنم که چطوری بی جون کنارم خوابیده... از لبخندی که روی لباش نشست اون لحظه آخر من هم لبخند میزنم... خوب یادمه که با چه سختی این همه سال من رو با خودش حمل کرد... بالاخره از این کالبد رها شدم...

میگن روح هر جای بخواد میتونه بره... امتحانش میکنم... از جام بلند میشم و پرواز میکنم... از این بالا به کالبد قدیمی و غرق به خون ـم، خط عمیق روی شاهرگ و تیغی که یه گوشه افتاده نگاه میکنم... یادم میاد که چطور سرش رو به عقب خم کرد و با یه لبخند تیغ رو روی گردنش کشید و آخر یه آهــــــــــــــــ با صدای بلند...............

آپلود

مرا نیز چون دیگران خنده ای هست

و اشکی و شکی جنونی و خونی

رها کن مرا

رها کن مرا در حضور گل و

زهره ی نور

نور سیه فام ابلیس

مرا دست و پیراهن آغشته گردید

به خون خدایان

مرا زیر این مطلق لاژوردی

نفس گشت فواره ی درد و دشنام

نه چونان شمایان

مرا آتشی باید و بوریایی

که این کفر در زیر هفت آسمان هم نگنجد

بر ابلیس جا تنگ گشته ست آنجا

رها کن مرا

رها کن مرا

 

نويسنده: مجتبی(جمشید) تاريخ: چهار شنبه 24 اسفند 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

بیادرکنارم...

کنار من اگر میایی سیگاری از یادت آتش بزن،می خواهم پکی بر تو بزنم و خاکستر یادت را بر خیال خامم بتکانم

آپلود

 

نويسنده: مجتبی(جمشید) تاريخ: سه شنبه 23 اسفند 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

انقدر از همه کس بد دیدم /که به چشمام خودم بد بینم/شاید دنیاخوبه من دارم/دنیاروبادیدبدمیبینم/شایدزوردرنجم مشکل اینه/که هرچیزی روبه دل می گیرم/قضاوت می کنم که می گم/دراین دنیارو گل می گیرم/اگه سرتاسرزندگی من مصیبته/اگه پشتم زخمیه خنجریک رفاقته/مگه تقصیر منه؟...

گوش كن، دور ترین مرغ جهان می خواند.

شب سلیس است، و یكدست، و باز.

شمعدانی ها

و صدادارترین شاخه فصل،‌ماه را می شنوند.

***

پلكان جلو ساختمان،

در فانوس به دست

و در اسراف نسیم،

***

گوش كن، جاده صدا می زند از دور قدم های ترا.

چشم تو زینت تاریكی نیست.

پلك ها را بتكان، كفش به پا كن، و بیا.

و یا تا جایی، كه پر ماه به انگشت تو هشدار دهد

و زمان روی كلوخی بنشنید با تو

و مزامیر شب اندام ترا، مثل یك قطعه آواز به خود جذب كنند.

پارسایی است در آنجا كه ترا خواهد گفت:

بهترین چیز رسیدن به نگاهی است كه از حادثه عشق تر است.

Picture

c5hwc6444u3jfnx2rrxo.jpg

در چراغانی اشک
در فراوانی غم
شهد شیرین محبت زهر است.
زیر این بار،کمر می شکند.
کلبه ی ساده وزیبای محبت اول
چه طلایی و خیال انگیز است
چو دورن می رسی افسوس در آن
نعش صدها تن بی جان شده در زنجیر است
منم اکنون ز فرازی خاموش
شاهد کشته ی پنهانی خویش
آن که اینجاست تماشاگر جان دادن من
کشته ی دشنه ی عشقی است بسی از من پیش
ما دو جان باخته بر چهره ی هم می نگریم
او هراسان که مبادا بروم از دستش
من هراسان که مبادا بدهم از دستش

آدم برفــــــــــــــــی نبودم که به پایت یک شب آب شوم.... من مو بــــــــــــــــــــــه مو سفـــــــــــــــــــــــــید شدم

 

نويسنده: مجتبی(جمشید) تاريخ: دو شنبه 22 اسفند 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

باورتنهایی؟...

هنوز هم مرا به جان تو قسم میدهند

مى بینى؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؛

تنها من نیستم که رفتنت را باور نمى کنم…!!!


غــم انگــیزتـــر از
خـــانـه هـــای ِ بـــدون ِ پـنجـــره
پنـجـــره هــایـی هســتند ،
کـه رو بـه دیـــوار بـــاز مـی شــونــد !!


***********


خدایا ؛
آدمهایت خیلی پیچیده شدند !
چه بی رحمانه ، دل میشکنند..
چه محترمانه ، خورد میکنند..
چه صادقانه ، خنجر میزنند..
چه معصومانه ، میکُشند..
اما بیچاره دل من خیلی صبوره..!!


***********


زندگی کن و لبخــند بزن ..
به خـــاطـر آنهایی که با لبخندت زندگی میکنند ..
از نفس ات آرام می گیرند ..
با یادت خـاطره می سازند ..
و ..
به امیدت زنــده هستند ...

MultiHoster

MultiHoster

MultiHoster

 

نويسنده: مجتبی(جمشید) تاريخ: شنبه 13 اسفند 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

برگشت..

میــــــروی و من پشــــت سرت آب نمی ریزم . . .
وقتی هوآی رفتــــــن دآری . . .
دریــــآ رآ هم یه پایـــــــت بریزم . . .
بر نمی گــــردی . .

http://ups.night-skin.com/

http://ups.night-skin.com/

http://ups.night-skin.com/

IMG4UP

IMG4UP

IMG4UP

گاهي به خاک سپردن يک جسد.. . از خواباندن يک قاب عکس آسانتر است.. . لعنت به خاطرات..

دختری پشت یک 10000 توماني نوشته بود : پدر معتادم برای همین پولی که پیش توست یک شب مرا به دست صاحب خانه مان سپرد !! خدایا چقدر می گیری ؟ که بگذاری شب اول قبر قبل از اینکه تو ازم سوال کنی من ازت بپرسم ؟! چرا؟

عشق یعنی یك سلام و یك درود   عشق یعنی درد و محنت در درون  عشق یعنی یك تبلور یك سرود   عشق یعنی قطره و دریا شدن  عشق یعنی یك شقایق غرق خون   عشق یعنی سر به دار آویختن   عشق یعنی اشك حسرت ریختن  عشق یعنی شب نخفتن تا سحر   عشق یعنی سجده ها با چشم تر  عشق یعنی مستی و دیوانگى   عشق یعنی خون لاله بر چمن  عشق یعنی شعله بر خرمن زدن   عشق یعنی آتشی افروخته  عشق یعنی با گلی گفتن سخن   عشق یعنی در فراقش سوختن   عشق یعنی انتظار و انتظار  عشق یعنی هر چه بینی عكس یار   عشق یعنی سوختن یا ساختن  عشق یعنی زندگی را باختن   عشق یعنی در جهان رسوا شدن  عشق یعنی مست و بی پروا شدن   عشق یعنی با جهان بیگانگى   عشق یعنی حقیقت رویاها

آموخته ام كه خداعشق است و عشقتنها خداست،آموخته ام كه وقتي نا اميدميشوم،خدا با تمام عظمتش عاشقانه انتظار ميكشد تا دوباره به رحمتش اميدوار شومآموخته ام اگر تا كنون به آنچه خواستم نرسيدم خدا برايم بهترينش را در نظرگرفته. آموخته ام كه زندگي سخت است ولي من از اوسخت ترم . به امید آرامش

خدایا یادت هست...؟! اون روز دستتو گرفتم کشیدم بردم پیش اون...!
با انگشتم مستقیم نشونش دادم گفتم: خدا من اینو می خوام ، خودت درستش کن
نگاهی بهش انداختی و گفتی:تو ... این...؟! من بهتر از این رو بهت میدم...!
من پامو کوبیدم زمین و گفتم: نه! فقط همین ! من اینو خیلی دوست دارم ! فقط همینو می خوام...!
برگشتی مستقیم توی چشمانم زلزدی و گفتی: نمیشه...! آخه او مال کس دیگه ای شده...!
... بعد روتو برگردوندی وقدم زنان رفتی...
خدایا یادت هست...؟؟؟!!!
منم یادم می مونه...!!!

 

نويسنده: مجتبی(جمشید) تاريخ: شنبه 13 اسفند 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

خواب

هيــــــــس...!
ســـــــــاکت ...!
آهستــــه برويد ...!
آهستــــه بياييد...!
اينجا وجــــــــــدان ها همه خـــــــــوابند ... !!!

گفتم كه بانگ هستي خود باشم
اما دريغ و درد كه زن بودم

توی جاده ای که انتهاش معلوم نیست

پیاده یا سواره بودنت فرقی نمی کنه،

اما اگه همراهی داشته باشی

که تنهات نگذاره

،بی انتها بودن جاده برات آرزو میشه ......



نويسنده: مجتبی(جمشید) تاريخ: دو شنبه 8 اسفند 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ
سلام جمشید هستم خاکی ترین فردفردکره خاکی امیدوارم لذت ببرین

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to barany.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com