هوای بارانی

منوي اصلي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات

ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 6
بازدید کل : 50277
تعداد مطالب : 72
تعداد نظرات : 13
تعداد آنلاین : 1



Alternative content



همه دل بازها...

بار اخر من ورق را با دلم بر میزنم ،بار دیگر حکم کن،اما نه بی دل،بادلت،دل حکم کن،(حکم دل)
هرکه دل دارد بیاندازد وسط،تاکه ما دلهایمان را رو کنیم،دل که روی دل بیافتد،عشق،حاکم می شود،پس به حکم عشق بازی میکنیم....
این دل من ،رو بکن حالا دلت را،دل نداری بر بزن اندیشه ات را،(حکم لازم)دل سپردن،دل گرفتن هردو لازم...

قدیما میگن واسه کسی تب کن که برات بمیره،چه پر توقع بودن قدیمیا،من واسه شما میمیرم ولی خدا نکنه شما تب کن

تنها باشي
غروب جمعه باشد
باران ببارد
احساس مي كني بلا تكليف ترين
آدم روي زميني...

از پس این روزهای کدر

رنگی نیست

جز سیاهی لحظه هایی نمناک

نويسنده: مجتبی(جمشید) تاريخ: شنبه 12 فروردين 1398برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

حقیقت

سراب، تنها تشنگان را می‌دواند
سیراب که باشی حقه‌اش از جا تکانت نخواهد داد . . .

نويسنده: مجتبی(جمشید) تاريخ: چهار شنبه 2 فروردين 1398برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

به نام انسان

به نام انسان
پاسخگویی به محبت های شما ،خارج از توان من است.اما ما زمان زیادی نداریم.زنده ها را دریابید.زانیار و لقمان مرادی را فریاد کنید و
عکس های سیاه صفحات فیسبوک تان را بردارید .ما همچون گذشته به کار خویش ادامه می دهیم و اینبار بی پرواتر وشرورانه تر...
فروتنانه سپاسگزارم برای پیام های تک تک شما اشرار و نیز تمام هنرمندان ودوستانی که به هر شکلی در این چند روز در کنار ما بودند و با پیام های عمومی و خصوصی شان ابراز همدردی نمودند.امیدوارم تا زمانی که زنده هستیم قدر یکدیگر را بدانیم و تنها به این اصل اعتقاد داشته باشیم که هرکدام از ما در هر جایگاه و با هر اعتقادی و در هرکجای جهان، در یک چیز اشتراک داریم و آن اعتقاد ما به انسان و تپیدن قلب های مان برای سرزمینمان و مردمانش است.
باشد که از فقر ودروغ و غیبت و خیانت وخرافه و فرومایگی رها شویم.
... تا باد چنین بادا
نويسنده: مجتبی(جمشید) تاريخ: جمعه 22 دی 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

برای سیگاری شدن هم باید مرد باشی
قدر سیگار را آن سربازی میداند
که در نقطه ی صفرمرزی ,
در بیابانی سرِ پُست است
و به هر کجا که نگاه میکند ,
در عمق برهوت ,
چهره ی خندان دوست دختر ازدواج کرده اش را میبیند
و در حسرت رفیقی ست...
برای یک نخ سیگار...
 
حالشو داشتی بخووون،ضرر نداره!
معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا...دخترک خودش را جمع و جور کرد ، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خا
نم؟

معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد ، به ...چشمهای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد : (چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ ها؟

فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی بی انظباطش باهاش صحبت کنم )
دخترک چانه لرزانش را جمع کرد... بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت :
خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن... اونوقت میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت میشه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم...
اونوقت قول می دم مشقامو تمییز بنویسم...
معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت : بشین سارا...
و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد...
 
نويسنده: مجتبی(جمشید) تاريخ: جمعه 22 دی 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

ای دنیا

 

 

 

گفتی (پ) پات وایسادم

گفتی (م) واست مــــُــردم

گفتی (خ) واست خون ریختم
...
 

 

 


فقط منتظرم بگی (ت)

تا بزنم تو گــوشِت و تلافـی همه چیُ در بیارم !
.

 

 

 

 

 

 

دنیا کوچکتر از آن است
که گم شده ای را در آن یافته باشی،

هیچ کس اینجا گم نمی شود،
آدم ها به همان خونسردی که آمده اند
...
چمدانشان را می بندند
و ناپدید می شوند،

یکی درمه،
یکی در غبار،
یکی در باران،
یکی در باد،
و بی رحم ترینشان در برف!

آنچه به جا می ماند
رد پائی است
و خاطره ای که هر از گاه پس میزند
مثل نسیم سحر
پرده های اتاقت را...

 

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

 

 

 

 

 

این شهر
شهر قصه های مادر بزرگ نیست
که زیبا و آرام باشد،

آسمانش را
...
هرگز آبی ندیده ام،

من از اینجا خواهم رفت،
و فرقی هم نمی کند
که فانوسی داشته باشم یا نه،

کسی که می گریزد
از گم شدن نمی ترسد...

////////////////////////////////////////////////////////////////////////

نويسنده: مجتبی(جمشید) تاريخ: پنج شنبه 2 آذر 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

فاحشه

 

با دست هایی که دیگر دلخوش به النگو هایی نیست


که زرق و برقش شخصیتم باشد


من زنم .... و به همان اندازه از هوا سهم میبرم که ریه های تو


میدانی ؟ درد آور است من آزاد نباشم که تو به گناه نیفتی


قوس های بدنم به چشم هایت بیشتر از تفکرم می آیند


دردم می آید باید لباسم را با میزان ایمان شما تنظیم کنم


دردم می آید ژست روشنفکریت تنها برای دختران غریبه است


به خواهر و مادرت که میرسی قیصر می شوی


دردم می آید در تختخواب با تمام عقیده هایم موافقی


و صبح ها از / دنده دیگری از خواب پا میشوی


تمام حرف هایت عوض میشود


دردم می آید نمی فهمی


تفکر فروشی بدتر از تن فروشی است


حیف که ناموس برای تو وسط پا است نه تفکر


حیف که فاحشه ی مغزی بودن بی اهمیت تر از فاحشه تنی است

 

نويسنده: مجتبی(جمشید) تاريخ: جمعه 12 آبان 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

نگاهی به رنگ

زیباترین نگاه٬ نگاه عاشقانه و معصومانه تو بود...

زیباترین سخنی که شنیدم٬ سکوت دوست داشتنی تو بود...

زیباترین احساساتم٬ گفتن دوست داشتن تو بود...

زیباترین انتظار زندگیم٬ حسرت دیدار تو بود...

زیباترین لحظه زندگیم٬ لحظه با تو بودن بود...

زیباترین هدیه عمرم٬ محبت تو بود...

زیباترین تنهاییم٬ گریه برای تو

..........................................

چه فرقــے دارد

شهــر ِ ما خانــه ے ما باشــد یا نـباشـد ؟ ...

وقتــے تــو نــه در شهر ِ ما هستــے ...

و نـه در خانــه ے ما !!!!

//////////////////////////////////////////

ای داد
تند باد
توفان و سیل و صاعقه هر سوی ره گشاد
دیگر به اعتماد که باید بود ؟
دیوار اعتماد
فرو رخت
و کسوت بلند تمنا
بر قامت بلند تو کوتاهتر نمود
پایان آشنایی
آغاز رنج تفرقه ای سخت دردناک
هر سوی سیل
سنگین و سهمناک
من از کدام نقطه
آغاز می کنم ؟
توفان و سیل و صاعقه
اینک دریچه را
من با کدام جرات
سوی ستاره سحری
باز می کنم ؟

حمید مصدق



آپلود

نخواست او به من خسته بی گمان برسد


شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت


«کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد »


چه می کنی که اگر او را خواستی یک عمر


به راحتی کسی از راه ناگهان برسد


رها کند برود از دلت جدا باشد


به آنکه دوست تراش داشته!!! به آن برسد


رها کنی بروند تا دو پرنده شوند


خبر به دورترین نقطه جهان برسد


گلایه ای نکنی و بغض خویش را بخوری


که هق هق تو مبادا به گوششان برسد


خدا کند که نه ...!! نفرین نمی کنم که مبادا


به او که عاشق او بودم زیان برسد


خدا کند که فقط این عشق از سرم برود


خدا کند که فقط آن زمان برسد...!!!

تو همیشه در یاد منی

آسمان به آسمان

کوچه به کوچه

رویا به رویا

هر جایی که می نگرم با منی

اما ...

دلم برایت تنگ می شود
آپلود

نويسنده: مجتبی(جمشید) تاريخ: جمعه 6 مرداد 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

روزهای من

این روزها برایم انگار آخر دنیاست

من مانده ام با یک بغل تنهایی

یک عالم خاطرات تـــو

و پاکت سیگاری که همدم شبهای دلتنگیم شده...

آپلود

آپلود

IMG4UP

نويسنده: مجتبی(جمشید) تاريخ: چهار شنبه 2 فروردين 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

این هم از سال جدیدت

درودي به زيبايي نام اهورامزدا به بزرگي نام ايران به گرمي آتش زرتشت به زريني برگهاي تاريخ مادو آريايي تقديم به توكه از نسل كوروش بزرگي

آپلود

عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی
دوست داشتن پیوندی خود آگاه و از روی بصیرت روشن و زلال

* * * * * *

عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هرچه از غریزه سر زند بی ارزش است
دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هرجا که روح ارتفاع دارد همگام با آن اوج می گیرد

* * * * * *

عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست، و گذر فصل ها و عبور سال ها بر آن اثر می گذارد
دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی می کند

* * * * * *

عشق طوفانی و متلاطم است
دوست داشتن آرام و استوار و پر وقار وسرشار از نجابت

* * * * * *




* * * * * *

عشق جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی فهمیدن و اندیشیدن نیست
دوست داشتن، دراوج، از سر حد عقل فراتر میرود و فهمیدن و اندیشیدن را از زمین می کند و باخود به قله ی بلند اشراق می برد

* * * * * *

عشق زیبایی های دلخواه را در معشوق می آفریند
دوست داشتن زیبایی های دلخواه را در دوست می بیند و می یابد

* * * * * *

عشق یک فریب بزرگ و قوی است
دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی، بی انتها و مطلق

* * * * * *

عشق در دریا غرق شدن است
دوست داشتن در دریا شنا کردن

* * * * * *

عشق بینایی را می گیرد
دوست داشتن بینایی می دهد

* * * * * *



* * * * * *

عشق خشن است و شدید و ناپایدار
دوست داشتن لطیف است و نرم و پایدار

* * * * * *

عشق همواره با شک آلوده است
دوست داشتن سرا پا یقین است و شک ناپذیر

* * * * * *

از عشق هرچه بیشتر نوشیم سیراب تر می شویم
از دوست داشتن هرچه بیشتر، تشنه تر

* * * * * *

عشق نیرویی است در عاشق ،که او را به معشوق می کشاند
دوست داشتن جاذبه ای در دوست ، که دوست را به دوست می برد

* * * * * *

عشق تملک معشوق است
دوست داشتن تشنگی محو شدن در دوست

* * * * * *

عشق معشوق را مجهول و گمنام می خواهد تا در انحصار او بماند
دوست داشتن دوست را محبوب و عزیز میخواهد و می خواهد که همه ی دلها آنچه را او از دوست در خود دارد، داشته باشند

* * * * * *

در عشق رقیب منفور است،
در دوست داشتن است که:هواداران کویش را چو جان خویشتن دارند

* * * * * *

عشق معشوق را طعمه ی خویش می بیند
و همواره در اضطراب است که دیگری از چنگش نرباید
و اگر ربود با هردو دشمنی می ورزد و معشوق نیز منفور می گردد

آپلودسنتر

آپلودسنتر

دختـــرک بود و پســـــری هوس باز
مشــــروب بود و ســـــــــــی گار
پســـر گــــفت مگه عاشقم نیســـــــــتی؟یه عاشقـــ باید به حرف عـــشقش گوش بده
دختـــرک عاشق بود و حاضـــــر بود هرکاری کنـــه تا پسر باهــاش بمونـــه
پس قبولـــ کرد
پســـر شروع کرد به بوســـیدن/دخترکــ فکر کرد عشق بازیـــه!
جامـــه ی دریده شده/سکســــ/شـــــهوت بالـــا/بکـــــــــــــــــارت پاره شده
اشکهای دختــــرک/خنده های پســــر
دختــــرک فهمید چه بـــــــهای سنگینی داره عاشـــق شدن
دختـــــرک موند/پســـــر رفتــــــــــــــــــــــــ
دختــــــــــــرک قصـــــــه ی ما به یاد عشــــق بازیه اولش شد:فاحــــــــــــــــشه!
آری دختــــــــرک قصه ی ما فاحــــــــــــــــشه نام گرفتــــــ...
این بود داستــــــــان معشوقـــــــــه ای که فاحــــــــــشه نام گرفـتـــ

نويسنده: مجتبی(جمشید) تاريخ: چهار شنبه 2 فروردين 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

سقوط؟...

من و ته سیگار و پنجره نیمه باز


ماند ه ایم که کدام یک برای سقوط مناسب تریم؟

به دنبال کسی در این خیابانها نمی گردم


فقط این قدر می دانم که دراین شهر ولگردم

آپلود

نويسنده: مجتبی(جمشید) تاريخ: پنج شنبه 25 اسفند 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

اه من...

آخر کاره...

سرم رو به عقب، عقبه عقب خم میکنم... انقدر عقب که پوست گلوم صافه صاف میشه.............................. یه آهــــــــــــــــ با صدای بلند و بعد خودم رو خالی میکنم... خالیه خالی...

تنم سرد و بی حسه و عرق سرد نشسته روی تمام تنم... رون هام از شدت ضعف میلرزن...

از آرنج تا نوک انگشتای دست و از زانو تا نوک انگشتای پاهام خواب رفته...

از روش بلند میشم و کنارش دراز میکشم... نگاش میکنم که چطوری بی جون کنارم خوابیده... از لبخندی که روی لباش نشست اون لحظه آخر من هم لبخند میزنم... خوب یادمه که با چه سختی این همه سال من رو با خودش حمل کرد... بالاخره از این کالبد رها شدم...

میگن روح هر جای بخواد میتونه بره... امتحانش میکنم... از جام بلند میشم و پرواز میکنم... از این بالا به کالبد قدیمی و غرق به خون ـم، خط عمیق روی شاهرگ و تیغی که یه گوشه افتاده نگاه میکنم... یادم میاد که چطور سرش رو به عقب خم کرد و با یه لبخند تیغ رو روی گردنش کشید و آخر یه آهــــــــــــــــ با صدای بلند...............

آپلود

مرا نیز چون دیگران خنده ای هست

و اشکی و شکی جنونی و خونی

رها کن مرا

رها کن مرا در حضور گل و

زهره ی نور

نور سیه فام ابلیس

مرا دست و پیراهن آغشته گردید

به خون خدایان

مرا زیر این مطلق لاژوردی

نفس گشت فواره ی درد و دشنام

نه چونان شمایان

مرا آتشی باید و بوریایی

که این کفر در زیر هفت آسمان هم نگنجد

بر ابلیس جا تنگ گشته ست آنجا

رها کن مرا

رها کن مرا

 

نويسنده: مجتبی(جمشید) تاريخ: چهار شنبه 24 اسفند 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

بیادرکنارم...

کنار من اگر میایی سیگاری از یادت آتش بزن،می خواهم پکی بر تو بزنم و خاکستر یادت را بر خیال خامم بتکانم

آپلود

 

نويسنده: مجتبی(جمشید) تاريخ: سه شنبه 23 اسفند 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

انقدر از همه کس بد دیدم /که به چشمام خودم بد بینم/شاید دنیاخوبه من دارم/دنیاروبادیدبدمیبینم/شایدزوردرنجم مشکل اینه/که هرچیزی روبه دل می گیرم/قضاوت می کنم که می گم/دراین دنیارو گل می گیرم/اگه سرتاسرزندگی من مصیبته/اگه پشتم زخمیه خنجریک رفاقته/مگه تقصیر منه؟...

گوش كن، دور ترین مرغ جهان می خواند.

شب سلیس است، و یكدست، و باز.

شمعدانی ها

و صدادارترین شاخه فصل،‌ماه را می شنوند.

***

پلكان جلو ساختمان،

در فانوس به دست

و در اسراف نسیم،

***

گوش كن، جاده صدا می زند از دور قدم های ترا.

چشم تو زینت تاریكی نیست.

پلك ها را بتكان، كفش به پا كن، و بیا.

و یا تا جایی، كه پر ماه به انگشت تو هشدار دهد

و زمان روی كلوخی بنشنید با تو

و مزامیر شب اندام ترا، مثل یك قطعه آواز به خود جذب كنند.

پارسایی است در آنجا كه ترا خواهد گفت:

بهترین چیز رسیدن به نگاهی است كه از حادثه عشق تر است.

Picture

c5hwc6444u3jfnx2rrxo.jpg

در چراغانی اشک
در فراوانی غم
شهد شیرین محبت زهر است.
زیر این بار،کمر می شکند.
کلبه ی ساده وزیبای محبت اول
چه طلایی و خیال انگیز است
چو دورن می رسی افسوس در آن
نعش صدها تن بی جان شده در زنجیر است
منم اکنون ز فرازی خاموش
شاهد کشته ی پنهانی خویش
آن که اینجاست تماشاگر جان دادن من
کشته ی دشنه ی عشقی است بسی از من پیش
ما دو جان باخته بر چهره ی هم می نگریم
او هراسان که مبادا بروم از دستش
من هراسان که مبادا بدهم از دستش

آدم برفــــــــــــــــی نبودم که به پایت یک شب آب شوم.... من مو بــــــــــــــــــــــه مو سفـــــــــــــــــــــــــید شدم

 

نويسنده: مجتبی(جمشید) تاريخ: دو شنبه 22 اسفند 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

باورتنهایی؟...

هنوز هم مرا به جان تو قسم میدهند

مى بینى؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؛

تنها من نیستم که رفتنت را باور نمى کنم…!!!


غــم انگــیزتـــر از
خـــانـه هـــای ِ بـــدون ِ پـنجـــره
پنـجـــره هــایـی هســتند ،
کـه رو بـه دیـــوار بـــاز مـی شــونــد !!


***********


خدایا ؛
آدمهایت خیلی پیچیده شدند !
چه بی رحمانه ، دل میشکنند..
چه محترمانه ، خورد میکنند..
چه صادقانه ، خنجر میزنند..
چه معصومانه ، میکُشند..
اما بیچاره دل من خیلی صبوره..!!


***********


زندگی کن و لبخــند بزن ..
به خـــاطـر آنهایی که با لبخندت زندگی میکنند ..
از نفس ات آرام می گیرند ..
با یادت خـاطره می سازند ..
و ..
به امیدت زنــده هستند ...

MultiHoster

MultiHoster

MultiHoster

 

نويسنده: مجتبی(جمشید) تاريخ: شنبه 13 اسفند 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

برگشت..

میــــــروی و من پشــــت سرت آب نمی ریزم . . .
وقتی هوآی رفتــــــن دآری . . .
دریــــآ رآ هم یه پایـــــــت بریزم . . .
بر نمی گــــردی . .

http://ups.night-skin.com/

http://ups.night-skin.com/

http://ups.night-skin.com/

IMG4UP

IMG4UP

IMG4UP

گاهي به خاک سپردن يک جسد.. . از خواباندن يک قاب عکس آسانتر است.. . لعنت به خاطرات..

دختری پشت یک 10000 توماني نوشته بود : پدر معتادم برای همین پولی که پیش توست یک شب مرا به دست صاحب خانه مان سپرد !! خدایا چقدر می گیری ؟ که بگذاری شب اول قبر قبل از اینکه تو ازم سوال کنی من ازت بپرسم ؟! چرا؟

عشق یعنی یك سلام و یك درود   عشق یعنی درد و محنت در درون  عشق یعنی یك تبلور یك سرود   عشق یعنی قطره و دریا شدن  عشق یعنی یك شقایق غرق خون   عشق یعنی سر به دار آویختن   عشق یعنی اشك حسرت ریختن  عشق یعنی شب نخفتن تا سحر   عشق یعنی سجده ها با چشم تر  عشق یعنی مستی و دیوانگى   عشق یعنی خون لاله بر چمن  عشق یعنی شعله بر خرمن زدن   عشق یعنی آتشی افروخته  عشق یعنی با گلی گفتن سخن   عشق یعنی در فراقش سوختن   عشق یعنی انتظار و انتظار  عشق یعنی هر چه بینی عكس یار   عشق یعنی سوختن یا ساختن  عشق یعنی زندگی را باختن   عشق یعنی در جهان رسوا شدن  عشق یعنی مست و بی پروا شدن   عشق یعنی با جهان بیگانگى   عشق یعنی حقیقت رویاها

آموخته ام كه خداعشق است و عشقتنها خداست،آموخته ام كه وقتي نا اميدميشوم،خدا با تمام عظمتش عاشقانه انتظار ميكشد تا دوباره به رحمتش اميدوار شومآموخته ام اگر تا كنون به آنچه خواستم نرسيدم خدا برايم بهترينش را در نظرگرفته. آموخته ام كه زندگي سخت است ولي من از اوسخت ترم . به امید آرامش

خدایا یادت هست...؟! اون روز دستتو گرفتم کشیدم بردم پیش اون...!
با انگشتم مستقیم نشونش دادم گفتم: خدا من اینو می خوام ، خودت درستش کن
نگاهی بهش انداختی و گفتی:تو ... این...؟! من بهتر از این رو بهت میدم...!
من پامو کوبیدم زمین و گفتم: نه! فقط همین ! من اینو خیلی دوست دارم ! فقط همینو می خوام...!
برگشتی مستقیم توی چشمانم زلزدی و گفتی: نمیشه...! آخه او مال کس دیگه ای شده...!
... بعد روتو برگردوندی وقدم زنان رفتی...
خدایا یادت هست...؟؟؟!!!
منم یادم می مونه...!!!

 

نويسنده: مجتبی(جمشید) تاريخ: شنبه 13 اسفند 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

خواب

هيــــــــس...!
ســـــــــاکت ...!
آهستــــه برويد ...!
آهستــــه بياييد...!
اينجا وجــــــــــدان ها همه خـــــــــوابند ... !!!

گفتم كه بانگ هستي خود باشم
اما دريغ و درد كه زن بودم

توی جاده ای که انتهاش معلوم نیست

پیاده یا سواره بودنت فرقی نمی کنه،

اما اگه همراهی داشته باشی

که تنهات نگذاره

،بی انتها بودن جاده برات آرزو میشه ......



نويسنده: مجتبی(جمشید) تاريخ: دو شنبه 8 اسفند 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

زنی از جنس...

من یک زنم ...
 نه جنس دوم..
نه یک موجود تابع..
نه یک ضعیفه..
نه یک تابلوی نقاشی شده،..
نه یک عروسک متحرک برای چشم چرانی،..
نه یک کارگر بی مزد تمام وقت،..
نه یک دستگاه جوجه کشی..
سعی می کنم آنگونه که می اندیشم باشم ... بی آنکه دیگری را بیازارم..
باور داشته باش من هم اگر بخواهم می توانم خیانت کنم،..
بی تفاوت و بی احساس باشم،..
بی ادب و شنیع باشم،..
بی مبالات و کثیف باشم..
اگر نبوده ام و نیستم ،..
نخواسته ام و نمی خواهم..
آری؛ زن عشق می خواهد و عشق می ورزد،..
احترام می خواهد و محترم می دارد..
من به زنانگی خودم افتخار می کنم!..

گاهی نباید ناز کشید
نباید آه کشید
نباید انتظار کشید
نباید درد کشید
نباید فریاد کشید
فقط باید دست کشید

 

نويسنده: مجتبی(جمشید) تاريخ: یک شنبه 30 بهمن 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

خیانت

در زندگی ام
به هیچ کس ... خیانت نکردم
جز خودم!!!
وفای به او
خیانت به خودم بود

باطن وسیرت واقعی مردم رادرزمان بدبختیشان می توان شناخت. .

***********************************
ما با نفس سلامت ای دوست ، خوشیم / از گرمی هر کلامت ای دوست ، خوشیم

هرچند که افتخار دیدارت نیست / با زنگ خوش پیامت ای دوست ، خوشیم . . .

***************************************

دوست آن است که شما را قادر سازد، در هنگام روز، ستارگان را ببینید

****************************
زیباترین چیزهای دنیا را نمی توان با چشم دید و با دست لمس کرد باید آنها را با دل احساس کرد .

*****************************

من در انتظار بهترین پیام نیستم

من در انتظار پیامی از بهترینم ، بهترینم . . .

**********************************

مهربان ترین قلبها متعلق به کسانی است که با محبت ، دیگران را یاد میکنند . . .

تمام عمر با احساس یک گرسنگی عظیم یا یک تشنگی ژرف برای بدست آوردن چیزی می زیستم که نمی دانستم چیست؟

عشق؟!

عشق حقیقی بدان مفهوم است که تمامی آنچه راداری به محبوب ببخشی چنان که هیچ چیز برای خودت باقی نماند.

عشق کششی است که عناصر وارکان جهان را به هم پیوند میدهد.

طبایع جز کشش کاری ندارند/حکیمان این کشش راعشق خوانند/گر اندیشه کنی از راه بینش/به عشق است ایستاده آفرینش.

در رخ لیلی نمودم خویش را /سوختم مجنون خام اندیش را/می گریستم در دلش با درد دوست /اوگمان می کرد اشک چشم اوست!

من همان عشقم که در فرهاد بود/اونمی دانست وخود راذ می ستود/من همی کندم نه تیشه کوه را/عشق شیرین می کند اندوه را.

عشق:کوچک کردن دنیا به اندازه یک نفر وبزرگ کردن یک نفر به اندازه دنیا.

عشق شیریست قوی پنجه وبی باک که گوید/هر که از جان گذرد بگذرد از بیشه من.

عشق قانونی است که تمامی قانونهای دیگر رادرخود خلاصه می کند.وفرمانی است در توجیه تمام فرمانهای دیگر.

بیستون راعشق کند و شهرتش فرهاد برد.

عشق را از ماهی ها بیاموزید که چه بی پایان آب را پرازبوسه های بی پاسح می کنند.

اگر بر تمام اسرار وتمام دانش ها آگاه باشم.اگر ایمانم چنان کامل باشد تا آنجا که کوهها را جابه جا کنم و عشق نداشته باشم. هیچم. اگر تمامی اموالم را میان فقرا تقسیم کنم واگر بدن خودرابه آتش بسپارم واما عشق نداشته باشم هیچ حاصلی در دستم نیست.

پیوند عشق حقیقی به مرگ گسسته نمی شود چه رسد به دوری.

هرچه را گفتند آخری دراد به غیر از حرف عشق/این همه گفتند واخر نیست این افسانه را.

بگذار تا شیطنت عشق چشمانت را به عرایانی خود بگشاید حتی اگر معنای ان به جز رنج وبدبختی نباشد اما کوری را هرگز به خاطر ارامش ان تحمل نکن.

عشق بهانه آغاز بود وانسان محکوم این واژه جرمش دوست داشتن.

روح پدرم شاد که می گفت به استاد/فرزند مرا عشق بیاموز دگر هیچ.

عشق بالی است که خداوند به انسان داده است تا با آن به سو

خسته ام

خسته ام، می فهمید؟

خسته از آمدن و رفتن و آوار شدن

خسته از حس غریبانۀ این تنهایی

بخدا خسته ام از اینهمه تکرار سکوت

بخدا خسته ام از اینهمه لبخند دروغ

همۀ عمر دروغ

گفته ام من به شما

گفته ام

عاشق پروانه شدم؟

واله و مست شدم از ضربان دل گل؟

شمع را می فهمم؟

کذب محض است

دروغ است

دروغ

من چه میدانم از

حس پروانه شدن؟

من چه میدانم گل

عشق را میفهمد

یا فقط دلبریش را بلد است؟

من چه میدانم شمع

واپسین لحظۀ مرگ

حسرت زندگیش پروانست

یا هراسان شده از فاجعۀ نیست شدن؟

به خدا من همه را لاف زدم

بخدا من همۀ عمر به عشاق حسادت کردم

باختم من همۀ عمر دلم را

به سراب

باختم من همۀ عمر دلم را

به هراس تر یک بوسه

به لبهای خزان

بخدا لاف زدم

من نمی دانم عشق

رنگ سرخ است ؟

آبیست؟

یا که مهتاب هر شب

واقعاً مهتابیست؟

عشق را در طرف کودکیم

خواب دیدم یک بار

خواستم صادق و عاشق باشم

خواستم مست شقایق باشم

خواستم غرق شوم

در شط مهر و وفا

اما حیف

حس من کوچک بود

یا که شاید مغلوب

پیش زیبایی ها

بخدا خسته شدم

می شود قلب مرا عفو کنید؟

و رهایم بکنید

تا تراویدن از پنجره را درک کنم؟

تا دلم باز شود؟

خسته ام ، درک کنید

میروم زندگیم را بکنم

میروم مثل شما

پی احساس غریبم تا باز

شاید عاشق بشوم

نويسنده: مجتبی(جمشید) تاريخ: سه شنبه 25 بهمن 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

غروب

به چه صحنه ایی مینگری که غروب دلربا را فراموش کرده ایی
به کدامین آرزو چشم دوخته ایی که باد را بر گیسوان خویش روا ساخته ایی
نازنین .... آرزو دروغ است.... این غروب است حاکم بر قلبها......
این غروب است که فرمان بر جدایی میدهد
خیره شو بر او تا طعم جدایی آفتاب و زمین را ببینی .........................
رفتن نور و آمدن تاریکی بر منزل این زمین خاکی را ببین

تبسم را فراموش نکن

لبخند بی هزینه ات گران ترین هدیه است . . .
میروم...اما نمیپرسرسم ز خویش ره کجا؟...منزل کجا؟... مقصود چیست؟
بوسه می بخشم ولی خود غافلم...کاین دل دیوانه را معبودکیست....

نويسنده: مجتبی(جمشید) تاريخ: دو شنبه 24 بهمن 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

زانوی غم

حسادت نکن! … این که بعد از تو بغل گرفته ام …
زانوی غـَم اســت

دیشب که باران آمد، میخواستم سراغت را بگیرم اما خوب میدانستم باز هم که پیدایت کنم، باز زیر چتر دیگرانی

رفتی و ندیدی که چه محشر کردم

بااشک تمام کوچه را تر کردم

دیشب که سکوت خانه دق مرگم کرد

وابستگی ام را به تو باور کردم

ديشب در عمق تنهاييم، در سکوت پايان نا پذير اتاقم،دلم براي خودم سوخت و خاکستر شد.براي دلي که هيچ ظلمي نکرد و هيچ جفايي نکرد و هيچ کس را نيازارد.اما خود ظلم و جفا ديد و شکست و خرد شد...براي دلي که مي دانست نبايد دل ببندد اما بست!می خواهم قلبم را از سینه ام خارج سازمقلبی که پر از اندوه و خستگیست

دو سیب آلبالو
سنگین سفارش میدهی تا راحت تر فراموشم کنی؟


یا میخواهی در دود غلیظ تری ناپدید شوم ؟!
من خوش خیال پشت این همه دود تو را مردانه تر مینگرم...

آپلود

خسته ام

خسته ام از زندگی

خسته گشتم بنده ها را بندگی

خوب رویان جهان را بردگی

اشک سرد بر رخ از این افسردگی

از نــــگاه دوست با شرمنـــــــــدگی

از صدای گریــــــه با درمانــــــــدگی

برده اید از یاد بـــــــــــوی سادگی

پوشش عالم شده آلودگی

اشک بارد نیست باران حاجت بارندگی

مرده اند مردان چه شد مردانگی

این همه باشد فقط رازی از این دلخستگی

در این دنیا تا جشم کار مدکند دیوار است و دیوار است و دیوار است و جیره بندی آفتاب است وترس است وخفگی و حقارت است...........................................

نويسنده: مجتبی(جمشید) تاريخ: شنبه 22 بهمن 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

خاطره

تنهایی یعنی:
آنقدر
یک خاطره را
مرور کنی
که
نخ
نخ
نخ
نخ
نخ
ن
خ
خ
خ
خ
.
.
.
.
.
نما
شود!

خانه‌ای در من است،
برای حزنت و برای کفرت
و برای شادی‌ات.
هیچ‌چیز آمدنت را در روزهای آفتابی عقب نمی‌اندازد.
حتی وقتی طوفان زوزه می‌کشد.
می‌توانی این‌جا گریه‌کنی و دشنام دهی
و در مجاورت راز بخندی، حتی بخندی
و هیچ‌چیز مانع رفتن تو نیست
من این‌جایم.
تو فقط بیا و برو

بوسه یعنی خلسه در اعماق شب


بوسه یعنی مستی از مشروب عشق


بوسه یعنی آتش و گرمای تب

بوسه یعنی لذت از دلدادگی


لذت از دیوانگی لذت ز شب


بوسه یعنی حس طعم خوب عشق


سادگی طعم شیرینی به رنگ

بوسه آغازی برای ما شدن


لحظه‏ای با دلبری تنها شدن


بوسه سرفصل كتاب عاشقی


بوسه رمز وارد دلها شدن

 

نويسنده: مجتبی(جمشید) تاريخ: شنبه 22 بهمن 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

حکایت

حکایت من...حکایت کسی ست ک عاشق دریا بود
اما قایق نداشت...ذلباخته سفر بود اما همسفر نداشت
...حکایت کسی است ک زجر کشید اما ضجه نزد،زخم
داشت اما ننالید گریه کرد اما اشک نریخت
حکایت من...حکایت کسی ست ک پر از فریاد بود اما
سکوت کرد تا همه صدا ها را بشنود
****************************************
من دیگه منتظر روز تولدم نیستم
من منتظر روز تولد کسی نیستم
من با کسی درد دل نمیکنم
من دارم خاطراتمو فراموش میکنم
من حس میکنم دارم آب میشم
من شبا با بالش حرف میزنم
من شبا زیر بالش گریه میکنم
من واسه یه حرف معمولی هم غصه میخورم
من از بعضی آدمای دور و برم بدم میاد
من از بعضی غریبه ها با وجود بد بودنشون خیلی خوشم میاد
من میخوام بلند بلند با رفیقام بخندم
من کم کم دارم دیوونه میشم

فرياد من از داغ توست ...... بيهوده خاموشم مکن ...... حالا که يادت ميکنم ...... ديگر فراموشم مکن ...... همرنگ دريا کن مرا ...... يکبار معنا کن مرا
دوست دارم تو سیب باشی و من چاقو پوستتو بکنم می دونی چرا؟؟؟ چون چاقو بخواد پوست سیب رو بکنه باید همش دورش بگرده

FREE

IMG4UP

تــوقــع زیـــادیــــــست؟

خواستــن امــنــیت آغــــــوش تــو

و عــــشـــقــی کــ ـــه..

اســیــر هــوس نباشد

راز چیست ؟
چیزیه که شما به همه میگید که به هیچ کسی نگن !
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
نصیحت حیف نون:
تا زنده‌ای، زندگی کن
هر وقت مرگ اومد سراغت، اون وقت بمیر!
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
همونجاهاست چیست ؟
سر راست ترین آدرسِ مامان ها ، وقتی چیزیو پیدا نمیکنی !
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
جدیدترین کشفیات دانشمندان :
دخترها از آنچه در زمستان میبینید لاغرترند !
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
بعضـی از آدم ها شبیه سوراخ های اول کمربنـدن
همیشه هستن اما هیچ وقت به کارت نمیان !
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
اکبر بینی بزرگی داشت و خیلی مهربان بود و باهوش و سختکوش
خوش برخورد و با جنبه و مؤدب و خوش لباس و متین و فروتن و خوش صحبت
و باشخصیت و تمیز و مرتب. بچه های محل صداش می کردند اکبر دماغ !
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
یادم آید روز دیرین، خوب وشیرین، اول ترم، وقت بسیار، درس اندک�
اما اینک روز آخر، روز تلخ امتحانات، آخر ترم، وقت اندک
درس بسیار، درس بسیار، درس بسیار !
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
به حیف نون میگن خاطره از کودکی داری ؟
میگه آره :
تا شش سالگی فکر می کردم اسمم دست نزنه !
تازه یه داداش کوچکتر داشتم اسمش بتمرگ بود !
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
اینقد فحش به عمه ندین ، اون دنیا باید جواب پس بدین
اصلا حدیث هم داریم که عمه یتسائلون یعنی در مورد عمه ها سوال میشه !
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
پشت یه ماشین نوشته بود:
به هرکی که دل بستم فرداش بهم گفت شارژ داری واسم بفرستی!!
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
طبق آخرین نظر سنجی ها
یکی از مهیج ترین تفریحاتِ آقایون
تماشای پارکِ دوبل بانوان است !
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
لذتی که در دستشویی کردن با در باز هست تو هیچ چیز دیگری نیست
تبصره:
ایستاده جیش کردن در روی برف تکون تکون دادن
به صورت گلاب پاش و تماشای بخاز متصاعد شده در رتبه دوم قرار داره !
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
هر دو لذت بخشن:
دونفرى خوابیدن رو تخت یه نفرى!
یه نفرى خوابیدن رو تخت دونفرى!
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
دقت کردین
لب آدم هیچ وقت تبخال نمیزنه مگه این که ۲۴ ساعت بعدش
عروسی یا مهمونی دعوت باشی�!
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
زندگی متأهلی یعنی
به همسرت مسیج بدی: ای عشق، خداوند نگه‌دار تو باشد
اونوقت جواب بگیری:
یه بسته قارچ، آب‌لیمو، مرغ ، نون

گفتم: خدایا از همه دلگیرم, گفت: حتی از من؟
گفتم: خدایا دلم را ربودند, گفت: پیش از من؟
گفتم: خدایا چقدر دوری, گفت: تو یا من؟
گفتم: خدایا تنها ترینم, گفت: پس من؟
گفتم: خدایا کمک خواستم, گفت: غیر از من؟
گفتم: خدایا دوستت دارم, گفت: بیش از من؟
گفتم: خدایا اینقدر نگو من, گفت: من تو ام , تو من....

نويسنده: مجتبی(جمشید) تاريخ: جمعه 21 بهمن 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

وجدان

هر وقت در فریب دادن کسی موفق شدی به این فکر نباش که اون چقدر احمق بوده به این فکر کن که اون چقدر به تواعتماد داشته .

مشق امشب دلم

تکرار جریمه های دیروز است

نقطه چین تا حماقت...

نقطه چین تا بهانه...

نقطه چین تا فاصله...

و نقطه چین تا تنهایی...

با قلمی پر از

جوهر ناتمام...

و دفتری

پر از سطر های بی انتها

دفتر عشـــق که بسته شـد
دیـدم منــم تــموم شــــــــــــــــــدم
خونـم حـلال ولـی بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدون
به پایه تو حــروم شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
اونیکه عاشـق شده بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــود
بد جوری تو کارتو مونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
برای فاتحه بهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
حالا باید فاتحه خونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
تــــموم وســـعت دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو
بـه نـام تـو سنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد زدم
غــرور لعنتی میگفــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
بازی عشـــــقو بلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
از تــــو گــــله نمیکنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
از دســـت قــــلبم شاکیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
چــرا گذشتـــم از خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــودم
چــــــــراغ ره تـاریکــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیم
دوسـت ندارم چشمای مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن
فردا بـه آفتاب وا بشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
چه خوب میشه تصمیم تــــــــــــــــــــــــــــــــو
آخـر مـاجرا بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشه
دسـت و دلت نلــــــــــــــــــــــــرزه
بزن تیر خــــــــــــــــــلاص رو
ازاون که عاشقــــت بود
بشنواین التماسرو
ــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــ
ـــــــــــ
ـــــــ

ــ

نويسنده: مجتبی(جمشید) تاريخ: چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

غرور من

من غــــــرورم را به راحتــــــی به دست نیــــــاوردم کــــــه هر وقت دلـــت خواست خـــــردش کنی ... ! غـــــــرور من اگر بشکـنـــــــد ... با تـــکـــــه هـــایـــــش شاهـــــــرگ زنــــدگـــــی تـــــو را نیز خواهـــــد

میروم...اما نمیپرسرسم ز خویش ره کجا؟...منزل کجا؟... مقصود چیست؟
بوسه می بخشم ولی خود غافلم...کاین دل دیوانه را معبودکیست....

نويسنده: مجتبی(جمشید) تاريخ: سه شنبه 18 بهمن 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

جواب من؟

 

ازم پرسید : به خاطر کی زنده هستی ؟

با این که دوست داشتم با تمام وجودم داد بزنم " به خاطر تو "

بهش گفتم " به خاطر هیچ کس "پرسید : پس به خاطر چی زنده هستی؟ 

 
با این که دلم داد می زد " به خاطر تو "

با یه بغض غمگین بهش گفتم " به خاطر هیچکس "

ازش پرسیدم : تو به خاطر چی زنده هستی ؟

در حالیکه اشک تو چشاش جمع شده بود ,

گفت به خاطر کسی که به خاطر هیچ چیز زنده است

به سلامتی مهره های تخته نرد که تا رفیقشون تو حبسه حریفه به احترامش بازی نمیکنن

دیگر به خلوت لحظه‌هایم عاشقانه قدم نمی‌گذاری ...!!

دیگر آمدنت در خیالم آنقدر گنگ است که نمی‌بینمت...

سنگینی نگاهت را مدتهاست که حس نکرده ام !

من مبهوت مانده ام که چگونه این همه زمان را صبورانه گذرنده ام ؟

من نگاه ملتمسم را در این واژه ها پر کرده ام که شاید ......

دیگر زبانم از گفتن جملات هراسیده است ...!!

می‌خواهمت هنوز

گاه چنان آشفته و گنگ می شوم که تردید در باورهایم ریشه می دواند .

اما باز هم در آخرین لحظه تکرار می کنم که...

حتی اگر چشمانت بیگانه را بنگرند ,

حتی اگر دستانت مرا جستجو نکنند ,

می ‌خواهمت هنوز ...

به گمانم در ورای این کلمات می خواستم بگویم که ...

دلتنگت شده ام به همین سادگی !!!!!!

 

نويسنده: مجتبی(جمشید) تاريخ: سه شنبه 18 بهمن 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

سکوت

اينجا ، من ، سکوت
زير اين آوار دورنگي و دورو يي خرد شده ام
خسته ام از اين صورتکها و عروسک هاي دروغين، آخر چه؟
اينجا در اين دنيا صداي اين جغدان شوم بسي زيبا تر
از صداي اين آدمکان انسان نماست
اينان که هنوز فاصله ي آدميت و انسانيت را نپيموده اند
چه بايد کرد ؟!...هيچ ...زندگي ... ديوانگي ... مرگ ...جاودانگي...
چرا هيچ کس رنگ خودش نيست؟ چرا دورنگي؟ چرا دورويي؟
چرا مردانگي را زنده به گور کردند
جاي من کجاست؟
راستي تو !!!
گذر لحظه هارا با تپش قلبت شمرده اي؟
و اين نامردي ها را با هر نفسي که مي کشي حس کرده اي؟
اين هنگام است که خواهي شنيد فرياد نگاه اين دختر ديوانه را !!!

دلم میگیرد از آدمهایی که در پس نگاه سردشان با لبخندی گرم فریبت می دهند
دلم میگیرد از سردی چندش آور دستی که دستت را می فشارد
و نگاهی که به توست و هیچ وقت تو را نمی بیند
از دوستی که برایت هدیه دو بال برای پریدن می آورد
و بعد پرواز را با منفورترین کلمات دنیا معنی میکند
گاهی حتی از خودم هم دلم می گیرد

سوختن با تو به دیوانه شدن می ارزد
عشق این بار به دیوانه شدن می ارزد
گرچه خاکسترم و همسفر باد ولی
جست و جوی تو به بی خانه شدن می ارزد

 

من آبادي نمي خواهم خرابم كن خرابم كن
بسوزان شعله ام كن در دهان شعله آبم كن
خوشا آن شب كه با آهي بسوزم هستي خود را
خدايا تا گريزم زين تن خاكي شهابم كن
به نعمت نيستم مايل خداي خانه را خواهم
مرا گر عاشق صداق نمي داني جوابم كن
اگر جنت بود بي تو و گر دوزخ بود با تو
ز جنت ها گريزانم به دوزخ ها عذابم كن
ز شرم تنگدستي مي گريزم از تهي دستان
مرا اي دست قدرت يا بميران يا سحابم كن
دلم خواهد بسوزم تا به عالم روشني بخشم
تو اي مهر آفرين در برج هستي آفتابم كن
پس از مرگم تو اي افسانه گو سوز نهانم را
ببر در قصه ها افسانه ي صدها كتابم كن

نويسنده: مجتبی(جمشید) تاريخ: یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

عجب صبری خدادارد

عجب صبري خدا دارد !
اگر من جاي او بودم
همان يك لحظه اول
كه اول ظلم را مي ديدم از مخلوق بي وجدان
جهان را با همه زيبايي و زشتي
بروي يكدگر ويرانه ميكردم .
عجب صبري خدا دارد !
اگر من جاي او بودم
كه در همسايه صدها گرسته ، چند بزمي گرم عيش و نوش ميديدم
نخستين نعره مستانه را اموش آندم
بر لب پيمانه ميكردم
شدم با چت اسیر و مبتلایش / شبا پیغام می دادم از برایش

به من می گفت هیجده ساله هستم / تو اسمت را بگو، من هاله هستم

بگفتم اسم من هم هست فرهاد / ز دست عاشقی صد داد و بیداد

بگفت هاله ز موهای کمندش / کمـــان ِابــروان ، قــد بلنــدش

بگفت چشمان من خیلی فریباست / ز صورت هم نگو البته زیباست

ندیده عاشق زارش شدم من / اسیرش گشته بیمارش شدم من

ز بس هرشب به او چت می نمودم / به او من کم کم عادت می نمودم

در او دیدم تمام آرزوهام / که باشد همسر و امید فردام




برای دیدنش بی تاب بودم / ز فکرش بی خور و بی خواب بودم

به خود گفتم که وقت آن رسیده / که بینم چهره ی آن نور دیده

به او گفتم که قصدم دیدن توست / زمان دیدن و بوییدن توست

ز رویارویی ام او طفره می رفت / هراسان بود او از دیدنم سخت

خلاصه راضی اش کردم به اجبار / گرفتم روز بعدش وقت دیدار

رسید از راه، وقت و روز موعود / زدم از خانه بیرون اندکی زود

چو دیدم چهره اش قلبم فرو ریخت / تو گویی اژدهایی بر من آویخت

به جای هاله ی ناز و فریبا / بدیدم زشت رویی بود آنجا

ندیدم من اثر از قـــد رعنـــا / کمـــان ِابــرو و چشم فریبـــا

مسن تر بود او از مادر من / بشد صد خاک عالم بر سر من

ز ترس و وحشتم از هوش رفتم / از آن ماتم کده مدهوش رفتم

به خود چون آمدم، دیدم که او نیست / دگر آن هاله ی بی چشم و رو نیست

نويسنده: مجتبی(جمشید) تاريخ: جمعه 14 بهمن 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

جسارت زنانه...

جسارت می خواهد ،...
نزدیک شدن به دورترین افکار زنی ،..
که روزها مردانه با زندگی می جنگد اما شب ها ،...
بالش اش ازهق هق های زنانه خیس است !!!
آری ! جسارت می خواهد...

اين قدر نگو اگر گذشت کنم کوچک مي شوم، اگر با گذشت کسي کوچک مي شد، خدا اين قدر بزرگ نبود

این شبــــهای بــــارانــــی

غــــــم انگیز است تنـــــــهایــــــی

بـــــــه امـــــــید نگـــــــاهی تلــخ که می آیـــــی

به احســــاست قســــــم یــــک شب

دلم می میرد از حسرت و من آهسته می گویم :

تــــــو هــــــــم دیـــــگر نمـی آیــــی

من را به غیر عشق به نامی صدا نکن

غم را دوباره وارد این ماجرا نکن



بیهوده پشت پا به غزلهای من نزن

با خاطرات خوب من اینگونه تا نکن



موهات را ببند دلم را تکان نده

در من دوباره فتنه و بلوا به پا نکن



من در کنار توست اگر چشم وا کنی

خود را اسیر پیچ و خم جاده ها نکن



بگذار شهر سرخوش زیبائیت شود

تنها به وصف آینه ها اکتفا نکن



امشب برای ماندنمان استخاره کن

اما به آیه های بدش اعتنا نکن

 

 

نويسنده: مجتبی(جمشید) تاريخ: جمعه 14 بهمن 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

اه من

گفت: تا حالا چای خوردی؟
گفتم: معلومه که خوردم!
گفت: رابطه هم عین چای گرمه...
گفتم: خوب!
گفت: حتما دیدی که وقتی چای سرد میشه، حتی اگر گرمش کنی نه مزش مثل اول میشه، نه رنگش!
.
.
.
.
آه از نهادم بلند شد! ولی بعدش با خودم فکر کردم که شاید امکانش باشه که از اون چای سرد شده یه آیس تی خوشمزه درست کرد ...
(حرف های درگوشی یک دوست)

نويسنده: مجتبی(جمشید) تاريخ: جمعه 14 بهمن 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

لبخند خدا

 

لوئيز ردن, زنی بود با لباس هاي کهنه و مندرس, و نگاهی مغموم. وارد خواروبارفروشی محله شد و با فروتنی از صاحب مغازه خواست کمی خواروبار به او بدهد . به نرمی گفت شوهرش بيمار است ونمی تواند کار کند, و شش بچه شان بی غذا مانده اند.
 
جان لانگ هاوس, صاحب مغازه, با بی اعتنائی, محلش نگذاشت و با حالت بدی خواست او را بيرون کند .
 
زن نيازمند, در حالی که اصرار می کرد گفت :« آقا، شما را به خدا ، به محض اين که بتوانم پولتان را می آورم.»
 
جان گفت نسيه نمی دهد .
 
مشتری ديگری که کنار پيشخوان ايستاده بود،و گفت و گوی آن دو را می شنيد به مغازه دار گفت :« ببين اين خانم چه می خواهد ، خريد اين خانم با من .»
 
خواروبار با اکراه گفت :«لازم نيست ، خودم ميدهم ليست خريدت کو ؟»
 
لوئيز گفت :«اينجاست .»
 
«ليست ات را بگذار روی ترازو. به اندازه وزنش ، هر چه خواستی ببر.»
 
لوئيز با خجالت يک لحظه مکث کرد ، از کيفش تکه کاغذی درآورد ، و چي زی روی آن نوشت و آنرا روی ترازو گذاشت . همه با تعجب ديدند کفۀ ترازو پايين رفت .
 
خواروبار فروش باورش نشد . مشتری از سر رضايت خنديد .
 
مغازه دار با ناباوری شروع به گذاشتن جنس در کفۀ ديگر ترازو کرد کفۀ ترازو برابر نشد ، آن قدر چيز گذاشت تا کفه ها برابر شد .
 
در اين وقت ، خواروبار فروش با تعجب و دل خوری تکه کاغذ را برداشت ببيند روی آن چه نوشته شده است .
 
کاغذ ليست خريد نبود ، دعای زن بود که نوشته بود :« ای خدای عزيزم ، تو از نياز من با خبری ، خودت آن را بر آورده کن .»
 
مغازه دار با بهت جنس ها را به لوئيز داد و همان جا ساکت و متحير خشکش زد .
 
لوئيز خداحافظي کرد و رفت .
 
مشتری يک اسکناس پنجاه دلاری به مغازه دار دادو گفت:« تا آخرين پنی اش می ارزيد .»
 
فقط اوست که می داندوزن دعای خالص و پاک چه قدر است .......
 

می پوشانم

دلتـنگی ام را

با بستری از کلمات

اما باز کسی در دلم

تــــــو

را صــدا می زنـــد ...

دلتنگ کودکیم..... یادش بخیر...... قهرمیکردیم تاقیامت...... ولحظه ای بعد قیامت میشد..

AxGiGARSHIYA

هم رازکویرم تب باران دارم. درسینه دلی شکسته پنهان دارم . برگوشه سنگ قبرمن بنویسید. من هرچه که دارم ازرفیقان دارم

گاهی

نیاز داری به یه آغوش بی منت

که تو رو فقط و فقط واسه خودت بخواد.....

که وقتی تو اوج تنهایی هستی

با چشمهاش بهت بگه:

هستم تا تهش

هستی؟!!!...........

خدایا چون ماهیان که از عمق و وسعت دریا بی خبرند، عظمت و ژرفای تو را نمی شناسم فقط میدانم ... که معبود این دل خسته هستی و اگر دیدها ز من برگیرى خواهم مرد....!!!_____________________ ... دلـــــــــم از درد بي دردي گرفته دلــــــــــم از هرچه دلسردى گرفته دلـــــــــم از تو دلم از من و از ما دلــــــــم از اينهمه غوغا گرفته......

ﺑﺎﺗﻮﺍﻡ ﻣــــــــــــــــــــــــﺮﺩ : ﻣﺮﺩ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﻪ ﺗﻌﺪﺍﺩ ﺯﻧﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﻫﺎﺷﻮﻥ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﯼ ﻧﯿﺴﺖ! ﻣﺮﺩ ﺑﻮﺩﻥ ﺯﻥ ﺭﻭ ﺑﻪ ﭼﺸﻢ ﻋﺮﻭﺳﮏ ﺭﺧﺘﺨﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪﻥ ﻧﯿﺴﺖ! ﻣﺮﺩ ﺑﻮﺩﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﺭﻓﺘﻦ ﺯﯾﺮ ﺑﺎﺭ ﯾﻪ ﮐﻮﻩ ﺗﻌﻬﺪ..... ... . ﻣﺮﺩ ﺑﻮﺩﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﯾﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﻏﯿﺮﺕ ﻭ ﺗﻌﺼﺐ... ﮐﻠﻤﻪ ﻣﺮﺩ ﺣﺮﻣﺖ ﺩﺍﺭﻩ ، ﺧﻮﺍﻫــــــــــــــــــــﺸﺎ ﺑﺎ ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺘﻦ ﺑﻪ ﻫﺮ ﻧﺎﻣﺮﺩ ﺍﯾﻦ ﮐﻠﻤﻪ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻧﺠﺎﺳﺖ ﻧﮑﺸﯿﻦ..

دوستی من شبیه باران نیست که گاهی بیاید و گاهی نه... ♥

♥ دوستی من شبیه هواست!! ♥ ♥

ساکت اما، همیشه در اطراف تو...                    ♥

             ♥                   ♥

              ♥


           ♥                   ♥       ♥


                      ♥


                             ♥      ♥


    ♥         ♥


     ♥


             ♥       ♥




             ♥                   ♥
 

نويسنده: مجتبی(جمشید) تاريخ: پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ
سلام جمشید هستم خاکی ترین فردفردکره خاکی امیدوارم لذت ببرین

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to barany.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com